چراغی بر افروز تا من خدا را ببينم
بچهتر که بودم، شايد حدوداً 10 يا 11 ساله، يکي از تفريحاتم اين بود که يک ليوان شيشهاي برميداشتم و ديوارهي داخليش را با چند لايه دستمال کاغذي ميپوشاندم. بين دستمال و جدارهي شيشهاي ليوان چند لوبيا ميگذاشتم و دستمال را خيس ميکردم و صبر ميکردم تا لوبيا جوانه بزند. اين کار را از کتاب علومم ياد گرفته بودم و جور عجيبي علاقمند به انجام مکررش شده بودم.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
يکي از مواقعي که در مسير رشد اين لوبيا برايم جالب بود، زماني بود که يک چيزي ميخواست از پهلوي لوبيا بيرون بزند و قد بکشد بيايد بالا. پوستهي لوبيا مقاومت ميکرد، و آن جوانه هم، همينطور بزرگ ميشد و پوست لوبيا را نازک ميکرد و نازک ميکرد تا بالاخره لوبيا پاره ميشد و جوانه راهش را ميگرفت و ميرفت. اين لحظهي بيرون زدن جوانه و پاره شدن و تمام شدن تدريجي لوبيا، يکجورهايي تغيير و تبديل بسيار جذابي بود براي من.
اينروزها، خصوصاً همينروزها ياد آن دانههاي لوبيا افتادهام. احساس ميکنم يک چيزي در ذهنم دارد ميزند بيرون. فشارش قطع نميشود و با اين وجود نميتوانم بگويم که اذيتم ميکند. احساس شيريني دارم که انگار قرار است بالاخره دير يا زود يک چيزهايي جوانه بزند. و اميدوارم که بزند!!
اين چند روز همهاش دارم حساب و کتاب ميکنم. اگر اين يکي درست شود، بعد آن يکي هم قبول کند و فلان ماجرا هم رديف شود بعدش بهمان کار را ميکنم. و به جاي هرکدام از اين، اين و آن و فلان و بهمان شايد بيش از ده اتفاق و ماجرا نشسته باشد، بلکه اين پازل حل شود، و بيمعرفت هيچ انگار قصد حل شدن ندارد.
از مدتها پيش احساس ميکردم که انگار کم کم دارد وقتش ميرسد که تصميمهاي جديدي براي قسمت بعدي زندگي بگيرم و نمنم شروع کنم به چيدن مقدماتش، اما هرچه بيشتر ميگذرد ميبينم ماجرا جديتر، حساستر و انگار پيچيدهتر از اينحرفهاست. اگر چه شايد هيچ کدام اينها هم نباشد و من بيخود و بيجهت دارم دور خودم و ذهنم را شلوغ و آشفته ميکنم.
نميدانم، فقط اينکه تجربهي جديدي است که ته دلم به نتيجهاش خوشبينم. و به همين خوشبيني و اميد، خيلي زياد اميدوارم.
----------------------------------
آقاي اکبر منتجبي در شرق ديروز مقالهي نسبتاً کوتاهي نوشتهبودند با عنوان مديريت انتقال دولت. منظورشان را اصلا نميفهمم. ايشان مايلند که دولت چه مديريت ويژهاي براي انتقال دولت انجام دهد؟ منظورشان از اين جمله که «صرف برگزارى انتخابات (چه آزاد و چه غير آزاد)، يك رفتار مديريتى نيست. رئيس جمهور وظيفه اى بر عهده دارد. به خصوص آن كه او در اين ايام مى داندكه چه تهديدات و چه نگرانى هايى كشور را مورد هدف قرار داده است. » چيست؟ اين وظيفهي رئيس جمهور از چه جنسي است؟ اگر روزي مثلا يک رئيس جمهور با مشي فکري خلاف راي ايشان، در مقام برگزار کنندهي انتخابات، «از يك سو مديريت انتخابات را انجام دهد و از ديگر سو مديريت انتقال قدرت را به همفكران خود هدايت كند»، ايشان همين حرف را خواهند زد؟ من حدس ميزنم منظور ايشان بايد چيزي از جنس فضا سازي، هدايت افکار عمومي، در نطر گرفتن هم فکران (فرض کنيم مفيد و سودمند به حال کشور و ملت) در اعمال شيوههاي مديريتي و تصميمگيريها و مفاهيمي از اين دست باشد. آيا انجام چنين اعمالي از سوي مجري فرآيند انتخاب، آسيب زدن به برگزاري يک انتخاب دموکراتيک و سالم نيست؟ آيا نميشود اسم اين اعمال را، استفاده از تواني به جز خرد جمعي، براي تعيين رئيس «جمهور»، گذاشت.
من به اين طرز فکر انتقاد جدي دارم، اگرچه در مجموع تمايلات اصلاحطلبانهام در فضاي کنوني سياسي کشور قويتر است، اما کاملا با هر رفتاري که بخواهد به هر نوع بر انتخاب سالم جمهور اثر بگذارد و راي مردم را به کمک ابزارهاي رسمي، به سمتي خاص هدايت کند مخالفم و آن را ضربهاي سنگين ميدانم به مسير استوار شدن و آرام گرفتن رويههاي مدني و دموکراتيک. و در اين ميان گمان ميکنم خطر جدي و اساسي درست زماني بروز ميکند که تصور شود در پشت توصيه به اين اعمال نفوذ، يا مديريت انتقال دولت، انديشهاي خيرخواهانه وجود دارد و اين باور به وجود بيايد که در صورت به قدرت رسيدن يک دولت غير اصلاحطلب خطرات جدي، حتي حاکميت ملي کشور را تهديد خواهد کرد. چرا که در چنين شرايطي متوسل شدن به هر حربهاي براي نجات، بدون معطلي تجويز خواهد شد.
باور جدي دارم، که اگر قصدمان ادامه پيدا کردن مسير اصلاح در ايران است، چارهاي نيست جز ايستادن بر سر اصول اصلاحطلبانهي خود، حتي اگر اين ايستادگي منجر به از دست دادن تمام موقعيتهاي رسمي شود.
اين يکي از همان درسهاي اجتماعي است که من از کربلا ميگيرم. و از شهداي کربلا ميخواهم که ياريم کنند در فهم و استنباط صحيح و کامل از اين اتفاق عظيم.
----------------------------------
يک سوال! آقايان و خانمهاي متاهل عزيز، اگر يکي از شما بپرسد در زندگي مشترک چه چيزهايي مهمتر است، و از شما بخواهد که برادرانه يا خواهرانه، جوابش را بدهيد چه ميگوئيد؟ حالا خواهش ميکنم مراماً همان ها را به من هم بگوئيد، جدا به هر کمکي احتياج دارم.
يا علي مدد،
لطفا دعاي زياد و فوري، خيلي خيلي کارم گير کرده.
----------------------------------
پينوشت: دو تا گل زدهاند، يکي آفسايد و آن يکي هم بعد از يک کرنر مشکوک، آخرش هم سه بر دو باختهاند. بعد هنوز رويشان ميشود توي چشمهاي آدم نگاه کنند و بگويند اگر فلان شوت به تير نميخورد و فلان تک به تک گل شده بود ما ميبرديم.
من اگر جاي پرسپوليسيها بودم، ميرفتم يک تيم واترپلوي مَشتي پيدا ميکردم و از اين به بعد بازيهاي واترپلو را دنبال ميکردم، فوتبال را هم براي اهلش ميگذاشتم.
سر و ته سوتی های پرسپوليس رو جمع کني٬ فارسی حرف زدن محمود فکری با داور ( که نظيرش رو پيروز قربانی تو بازی رفت انجام داد ) نميشه! خداييش خيلی ضايع بود! مخلصيم!
تا به حال هر وقت به این وبلاگ سر زدم انقدر استفاده کردم که احساس می کنم واقعا به گردنم حق دارید . اگر وقت کردم با یک کم تجربه ای که بعد از 13 سال زندگی مشترک پیدا کردم براتون یک درد نامه ایمیل می کنم !!
سلام محسن جان بابا تو هم که عاشق شدی. ديدی گقتم . حالا آذر نشد ارديبهشت خلاصه دست ما رو هم بگير ضمنا استقلال هم که ۳ تا خورد. بهتره توبه کنی راستی اين جزوه يادت نره ما رو هم دعا کن. خيلی محتاجم
تو هم يه زن می خوای بگيریا. ببين حالا چيکار می کنی. فقط موندم وقتی اين بيماری روانی تموم شه، بعديش دیگه چيه. خدا به خير کنه. راستي، حالا اون خوشبخت کی هست؟
بابا تغيير قالب!! بعد فقط يه چيزي... من هم قبلنها فکر ميکردم که اين چيزی که اون بالا تیتر صفحه نوشتی خيلی مهم بوده ولی جديدا يه جورايی فکر ميکنم که چندان هم مهم نيست!! در مورد سياست هم الان حس نيست که تايپ کنم!! ولی در مورد فوتبال واقعا گل گفتی!!:))
بابا سال نو قالب نو .... لنگی ها رو هم بی خيال
سال نو مبارک و التماس دعا فراوان.
سلام آقا محسن. ما نشستیم اینجا و دست به دعا که ببینیم بالاخره این آقا محسن رو اونطوری که دوست داریم می بینیم یا نه؟ ان شاء الله به سلامتی ;)
اينطور که میبينم و پيداست و میگويند و از هفت تير به بالا شايع شده ... کار دست خودت دادهای مومن!
آقا سوال سختیه! اولاش فکر میکردم تعهد. بعدش فکر کردم حفظ آزادی و حریم شخصی! حالا فکر میکنم تعهد در آزادی و حریم شخصی.... اگه به درد خورد بعد از این هم کشف و شهودم رو با کمال میل ابلاغ میکنم!!!