معمای زيدان!
يکي از سوالهاييکه سالهاست گرفتارش هستم ميزان اهميت و اولويت پديدههايي است که اطراف خودم ميبينم. اينکه کدام مهمتر است، کدام در زندگي اثر بخشتر است و کدام را بيشتر بايد دريافت و مراقبش بود هميشه تا بهياد دارم دغدغهي مدام من بوده است. تعيين اولويت اما تنها يک سمت اين ماجرا است که نسبت آن پديدهها را با من معلوم ميکند. سوال ديگر آن است که نسبت من با آن پديدهها چيست؟ آيا وظيفه دارم از آنها دفاع کنم؟ اگر بايد دفاع کنم چهطور بايد اين دفاع انجام شود؟ در مقابل چهچيزي بايد دفاع کنم و اصولاً چه رفتارهايي را بايد تفسير به تهاجم بر اين پديدهها کنم؟ يا اين که نه! من اساساً وظيفهاي در قبال آنها ندارم و آنها براي من تنها اموري فردي و دروني هستند که جايگاه بيروني آنها چندان براي من اهميت پيدا نميکند و من تنها وظيفه دارم نسبت شخص خودم را با حقيقت آنها تنظيم کنم و جلوهي بيروني آنها نکتهاي است که ميگذرد و نبايد اهميت چنداني به آن داد.
بعد از بازي ايتاليا و فرانسه در فينال جام جهاني دوباره اين سوال آمده و سفت يقهام را گرفته. در نيمهي دوم وقت اضافهي بازي، زيدان بعد از يک مشاجرهي لفظي با ماتراتزي، خيلي ناگهاني برگشت و کلک ماتراتزي را کند! اولش شايع شد که ماتراتزي به زيدان گفته "عرب تروريست" اما کمي که گذشت معلوم شد قضيه اصلا اينقدرها هم حساس نبوده. ماجرا گويا مربوط ميشده به فک و فاميل زيدان و به قول خود ماتراتزي از همان حرفهايي بوده که در زمين فوتبال همه به هم ميزنند.
اولش که شايع شده بود که قضيه به تروريسم و اين داستانها مربوط بوده، حقيقتش ته دلم چندان از اين کار زيدان بدم نيامد. اگرچه نميتوانستم صراحتاً (حتي پيش وجدان خودم!) از اين کتک کاري دفاع کنم، اما نميخواستم به قول يکي از رفقا تقبيحش هم بکنم. از اين وضعيت اصلا خوشم نيامد. اينکه نه کاري را ميتوانم تائيد کنم و نه (به دلايل فرهنگي يا رواني) جرات يا شايد تمايلي براي ردش دارم. نتيجهاش ميشود سکوت کردن در مورد موضوع همراه با يکجور رضايتمندي که وقتي به مشابههاي بيروني اين وضعيت نگاه ميکنم. مصداقهاي بسيار تلخ و خطرناکي را پيدا ميکنم.
کار زيدان اشتباه بود يا درست؟ آيا ميشود وضعيتي را متصور شد که در آنصورت زيدان حق کتک زدن داشته باشد؟ آيا اگر هر کسي دستش را روي کس ديگري بلند کند و متوسل به برخورد فيزيکي شود، لزوماً و قطعاً اشتباهي مرتکب شده و محکوم است؟ جواب اوليهام به اين سوال منفي است. يعني خشونت را در ذات خودش منفي و غير قابل قبول نميدانم. اگر چه از آخرين راهحلها ميدانم. نميتوانم وقتي يکي عليه ديگري خشونت به خرج ميدهد، در اولين عکسالعمل، رفتار ضارب را تقبيح کنم.
رفتار زيدان، خصوصا با توجه به اظهارنظرهاي بعدي به نظر يک عکسالعمل کاملاً شخصي ميآيد. حتي اگر ماتراتزي گفته بود عرب، الجزايري يا حتي مسلمان تروريست، بعيد ميدانم زيدان به خاطر حمايت از کيان ملت عرب يا امت اسلامي عکسالعمل نشان ميداد. يعني اصلاً اينطور رفتارهاي ايدئولوژيک را از کسي مثل او انتظار ندارم، اما او کسي را زد چون حرفي که شنيد از آستانهي تحملش بالاتر بود.
چند سال پيش نميدانم به شوخي يا جدي ضربالمثلي را شنيدم از مردم افغان، که ما هرگز تسليم زور نميشويم، مگر اينکه خيلي پر زور باشد. حالا من هم اگر بگويم برخورد فيزيکي را تحت همهي شرايط نادرست نميدانم، معنايش اين خواهد بود، که برخورد فيزيکي نادرست است مگر اينکه علت آن برخورد خيلي بزرگ باشد. يا از آستانهي تحمل بالاتر باشد. مشکل اصلي براي خود من اينجاست که آن آستانهي تحمل کجاست؟ يکي مثل اين بندهي خداي مورد بحث، خانواده برايش ميشود آستانه، ديگري اعتقاداتش و آن يکي حرفهاش. حتي ميشود مثل چند سال پيش که کسي هوادارانش را نصيحت ميکرد که حتي اگر به من توهين کردند يا عکس منرا هم پاره کردند به آنهال تعرض نکنيد. يعني متصور است که توهين يا پاره کردن عکس بتواند دليل تعرض فيزيکي به کسي باشد. و يا براي من که حتي شايد به خاطر ترس از درگير شدن، يا هر دليل ديگري هنوز وقتي ياد تنها درگيري فيزيکي عمرم که ده سالي از وقوعش ميگذرد ميافتم، با وجوديکه بارها به خاطرش از آن بندهي خدا عذر خواستهام، اما باز تمام بدنم از شرم آن اتفاق داغ ميشود، آستانهي تحمل آنقدر بالاست، يا قبح درگيري آنقدر زياد است که هميشه دنبال فرصتهاي ديگري جز درگيري فيزيکي براي حل مشکل هستم.
بديهي است که اين آستانه در برخوردهاي عمومي و اجتماعي بدون شک بايد يکجا ثابت شود. يک جا که مورد اتفاق همه باشد و همه هم از آن اطلاع داشته باشند. تخطي از آن هم بايد جرم باشد. اين اصل به گمانم تا آنجا برقرار است که يک قوهي قاهرهاي وجود داشته باشد که رعايت اين آستانه را کنترل کند. و اگر اين قدرت در کار نباشد، آنوقت ديگر چارهاي نيست جز رجوع کردن به آستانهي شخصي براي برخورد با مهاجم.
الان که خوب فکر ميکنم رفتار زيدان را با قاطعيت ميتوانم تقبيح کنم. اگر حرف ماتراتزي همان بود که اول حدس زده ميشد، تنها نکتهي قابل تائيد در رفتار زيدان به نظرم نفس عکسالعمل نشان دادن بود، اما باز هم برخورد فيزيکي اش را نميتوانم تائيد کنم. گمان ميکنم، براي آدمي مثل من که فکر ميکند ارزش پديدهها در اطرافش در نسبتشان با مجموعهاي از اعتقادات سنجيده ميشود، آستانهي تحمل هم به همان اعتقادات مرتبط ميشود، حتي دفاع از آنها را هم کاملاً لازم ميدانم، اما به گمانم رفتارهاي خشونت آميز فقط در جايي جايز ميشوند که دقيقاً هيچ راه ديگري براي دفاع يا احقاق حق باقي نمانده باشد.
اين را گفتم در حاليکه خودم متوجه هستم که تعيين مصداق براي اين جملهي آخر چهقدر مشکل است، و چه فراوانند آدمهايي که در تعيين اين مصداق دچار اشتباه شدهاند و چه مصيبتهايي که در اثر اين اشتباه به سر آدميزاد نيامده است.
--------------------------------------
حسين را حدود ده سال است که ميشناسم. اولش همينطور الکي از او خوشم آمد، هرچه که گذشت براي دوست داشتنش دليلهاي بيشتري پيدا کردم. مدتهاست که وبلاگش را ميخوانم، نشد که نوشتههايش را بخوانم و متاثر نشوم. منظورم از متاثر ناراحت نيست، منظورم همان معناي لغوياش است. هر بار که نوشتهاي از او خواندم تاثير پذيرفتم. چرا در اين همه مدت به او لينک نداده بودم نميدانم. يکجورهاي بيربطي انگار حيفم ميآمد حالم را با لينک دادن و اينطور بازيها خراب کنم. امشب باز خواندم و باز همانطوري! شدم. شايد حسين اصلاً اينجا را نخواند. شايد اصلا نداند که چنين جايي وجود دارد، اين را نوشتم چون نويسنده و نوشتههايش جزو پديدههاي دوست داشتني زندگيام هستند.
يا علي مدد،
التماس دعا.